حمله بر جسد مبارک امام(ع)

 

حمله بر جسد مبارک امام(ع)

راوى گويد: پس از شهادت امام مبين ، عمر سعد لعين در ميان اصحاب و ياران بى دين خود ندا در داد: كيست كه اجابت كند دعوت امير خود ابن زياد را درباره حسين به جا آورد و بر بدن او بتازد؟ پس ده نفر ولدالزنا اجابت آن لعين را نمودند و نامهاى نحس آن ملعونها عبارت است از: اسحاق بن حويه بى دين و او همان ملعون بود كه پيراهن از بدن شريف امام عليه السّلام ، بيرون آورد؛ اخنس بن مرثد بدائين ؛ حكيم بن طفيل سنبسى لعين ؛ عمرو بن صبيح صيداوى كافر؛ رجاء بن منفذ عبدى ؛ سالم بن خثيمه جعفى پليد؛ واحظ بن ناعم شقى ، صالح بن وهب جعفى جفاگر، هانى بن شبث حضر مى عنيد و اسيد بن مالك هالك - لعنهم الله اجمعين - پس آن لعينان ، سينه و پشت فرزند رسول را به سم اسبها خود پايمال كردند و در هم شكستند.

راوى گويد: ده نفرى كه جرات نموده و اسب بر بدن مطهر نور چشم حيدر تاختند به نزد ابن زياد بدنهاد آمدند و در بارگاه آن لعين ايستادند يكى از آن روسياهان كه نام نحسش اسيد بن مالك بود اين بيت را بخواند:نحن رضضنا...يعنى ماييم آن ده نفر كه اول پشت حسين و سپس سينه اش را به وسيله اسبهاى تيزرو، بلند قامت و قوى هيكل ، در هم شكستيم و خرد ساختيم ابن زياد پرسيد: شما چه كسانيد؟ گفتند: ماييم آن كسانى كه اسبها را بر بدن حين تاختيم و او را پايمال مركبهاى خود نموديم به حدى كه استخوانهاى سينه اش را نرم و خرد كرديم راوى گويد: عبيدالله بن زياد حكم نمود كه جايزه اى ناچيز به آنها دادند از ابو عمرو زاهد مروى است كه گفت : آن ده نفر ملعون را چون نيك نظر نموديم همه آنها را حرام زاده يافتيم و وقتى مختار اين ده نفر را دستگير نمود، امر كرد تا دست و پاى آنها را با ميخهاى آهنين به زمين فروبستند و اسبها را بر پشت نحس آنها تاختند تا جان به مالك دوزخ سپردند.
از ابن رباح روايت است كه گفت : مرد كورى را ديدم كه در روز شهادت حضرت سيد الشهداء عليه السّلام در لشكر ابن زياد حضور داشت ، از او سؤ ال مى كردند از سبب نابينا شدنش ، او در جواب گفت : من با نه نفر ديگر از لشكريان در روز عاشورا در كربلا حاضر بودم جز آنكه من ته شمشير زدم نه تير انداختم و چون آن حضرت به شهادت رسيد من به سوى خانه خود برگشتم و نماز عشا را به جاى آوردم و به خواب رفتم پس در عالم رويا شخصى به نزد من آمد و به من گفت :
رسول خدا عليه السّلام تو را طلب نموده ، به نزد پيامبر بيا.
گفتم : مرا با رسول چه كار است !؟
پس آن شخص گريبان مرا گرفت و كشان كشان تا به خدمت پيامبر آورد.
پس آن جناب را ديدم در صحرايى نشسته و آستين هاى خود را تا مرفق بالا زده و حربه اى در دست دارد و فرشته اى در پيش روى آن حضرت صلى الله عليه واله ايستاده و شمشيرى از آتش در دست دارد و آن نه نفر ديگر هم حاضر بودند.
آن فرشته آن نه نفر را به اين كيفيت به قتل رسانيد كه هر يك را ضربتى كه مى زد شعله آتش او را فرو مى گرفت و به درك مى رفت .
پس من نزديك خدمت شدم و در حضور آن جناب به دو زانو نشستم و گفتم : السلام عليك يا رسول الله !
آن حضرتت جواب سلام مرا نفرمود.
مدتى دراز سر مبارك را به زير افكند سپس سرش را بلا نمود و فرمود: اى دشمن خدا! حرمت مرا شكستى و عترت مرا به قتل رسانيدى و رعايت حق را ننمودى و كردى آنچه كردى !!!
پس من گفتم : يا رسول الله ! به خدا سوگند كه من نه شمشير زدم و نه نيزه به كار بردم و نه تير انداختم .

رسول خدا فرمود: راست مى گويى و لكن سياهى لشكر بودى و بر تعداد آنها افزودى آنگاه فرمود: به نزديك من بيا و چون نزديك شدم در خدمتش ‍ طشتى پر از خون ديدم ، پس حضرت فرمود: اين خون فرزندم حسين است و سپس از آن خون مانند سرمه در چشمانم كشيد و وقتى از خواب بيدار گشتم ، ديدم ديگر چشمم جايى را نمى بيند.

بر گرفته از کتاب لهوف(سید بن طاووس)

 


نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:

[ 18 / 8 / 1391برچسب:,

] [ ] [ Iman ]

[ ]

مجله اینترنتی دانستنی ها ، عکس عاشقانه جدید ، اس ام اس های عاشقانه