فرستادن اسيران به شام

اما يزيد بن معاويه - عليهما الهاوية -، چون نامه ابن زياد بدنها به دست آن سر كرده اهل عناد رسيد بر مضمون نام مطلع گشت در جواب ابن زياد، نوشت كه سر مطهر فرزند ساقى كوثر را با سرهاى جوانان و ياران آن جناب كه در ركاب آن حضرت شهيد شده بودند با كالاها و حشم و زنان اهل بيت و عيالات آن جناب ، روانه شام نمايد.
ابن زياد پليد نيز به موجب طاعت امر يزيد، محفر بن ثعليه عائذى را طلب نمود و سرهاى مقدس و اسيران و زنان را به آن ملعون سپرد و روانه شام محنت انجام نمود. آن شقى ، اهل بيت عصمت طهارت را مانند اسيران كفار، ديار به ديار با ذلت و انكسار به قسمى كه مردم به تماشاى آنها مى آمدند، به شام خراب شده آورد.

ابن لهيعه و غير او روايت كرده اند كه خلاصه و محل حاجت از آن خبر آن است كه مى گويد: در بيت الله الحرام طواف مى كردم ناگاه مردى را ديدم كه گفت : خداوندا! مرا بيامرز؛ اگر چه گمان ندارم كه بيامرزى ! من به او گفتم :
اى بنده خدا! از خداى تعالى بپرهيز و چنين سخنان باطل نگو؛ زيرا اگر گناهانت به مثابه قطراتت باران يا برگ درختان باشد و تو استغفار نمايى ، خداى عزوجل گناهانت را مى بخشد كه غفور و رحيم است .
آن مرد گفت : به نزد من بيا تا قصه خويش را به تو حكايت نمايم .
من به نزدش رفتم گفت : بدان كه من با چهل و نه نفر ديگر همراه سر نازنين حضرت امام عليه السّلام به شام رفتيم و برنامه ما اين بود كه چون شب مى شد آن سر مبارك را در ميان تابوت مى گذارديم و بر دور آن تابوت جمع مى شديم و به شرابخوارى مى پرداختيم . پس شبى از شبه رفيقان من به عادت شبهاى پيش به شرب خمر مشغول شدند و مستت گشتند و من آن شب لب به شراب نزدم و چون شب كاملا تاريك شد، او از رعدى به گوشم رسيد و برقى را مشاهده كردم و ناگهان ديدم درهاى آسمان باز گرديد، حضرت آدم و حضرتت نوح و حضرت ابراهيم و حضرت اسماعيل و حضرت اسحاق و پيغمبر ما حضرت محمد صلى الله عليه و آله از آسمان نازل شدند و جبرئيل با گروهى از ملائكه در خدمت ايشان بودند.

جبرئيل به نزديك آن تابوت كه سر مطهر در آن بود رفته و آن را بيرون آورد و بر سينه خود چسبانيد و بوسيد ساير انبياء عليه السّلام هم مانند جبرئيل ، آن سر مبارك را زيارت مى كردند و حضرت رسول به محض ديدن سر نازنين، گريه مى نمود و انبياء عليه السّلام به او تعزيت مى گفتند.
جبرئيل به خدمتش عرضه داشت : يا محمد! به درستى كه خداوند عزوجل مرا امر فرموده كه مطيع فرمانت باشم به آنچه كه در حق خداوند عزوجل مرا امر فرموده كه مطيع فرمانت باشم به آنچه كه در حق آمت خود بفرمايى به جا آوردم ؛ اگر مى فرمايى زمين را به زلزله در آورم تا سطح زمين از زير ايشان برگردانم چنانكه بر قوم لوط چنين كردم . رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: چنين منما؛ زيرا مرا با امت و عده گاهى است در روز قيامت در حضور پروردگار عالميان پس ملائكه به سوى ما آمدند تا ما را به قتل رساند، من فرياد الامان به سوى پيامبر عالميان ، بر آوردم رسول الله صلى الله عليه و آله فرمودند: برو خدا تو را نيامرزد! در كتبا تذييل محمد بن نجار شيخ المحدثين بغداد ديدم كه در ذكر حالات على بن نصر شبوكى ، به اسناد خود همين روايت را ذكر نموده بود زيادتى اين الفاظ كه مذكور مى گردد كه گفت : چون حضرت امام حسين به درجه شهادت نائل آمد - سر مطهر آن جناب را هب سوى شام خراب ، مى بردند و در هر منزلى كه فرود مى آمدند، حمل كنندگان آن سر مقدس ، مى نشستند و شراب زهر مار مى كردند و بعضى از ايشان آن سر انور را به نزد بعضى ديگر مى آورد، پس ‍ در آن حين دستى از غيب بيرون آمد و با قلم آهنى اين شعر را بر ديوار نوشت : ((اتر جو امة ....))؛ يعنى آيا امتى كه حسين عليه السّلام را كشتند چون در روز قيامت اميد شفاعت جد او را دارند؟!
ماءموران ابن زياد چون اين صحنه را ديدند، همگى بگريختند،راوى گويد: گماشتگان ابن زياد، اسيران و اهل بيت عصمت عليه السّلام و مبارك امام عليه السّلام را به سمت شام شوم حركت دادند همين كه به نزديك دمشق رسيدند، ام كلثوم عليه السّلام به شمر بن ذى الجوشن ، فرمود: مرا به تو حاجتى است .
شمر گفت : حاجت چيست ؟
ام كلثوم فرمود: چون ما را داخل شهر مى نماييد از دروازه اى ببريد كه تماشا چيان و تردد كنندگان در آن كم باشند؛ و به لشكريان خود بسپار كه سرها را از ميان محمل ها و كجاوه ها بيرون آوردند و اندكى از ما دور ببرند؛ تا خوارى و خفت ما مقدارى كم شود.
آن نانجيب از راه بغى و عدوان و كفر و طغيان بر ضد خواهش آن مكرمه دوران ، امر نمود كه سرها را بر بالاى نيزه زدند و در وسط محمل ها نگاه داشتند و آل رسول را بر همين حال از راهى وارد دمشق نمودند كه ازدحام خلق در آن بسيار بود. سپس ايشان را بر در مسجد جامع نگاه داشتند، در آن مكانى كه اسيران كفار را نگاه مى داشتند! روايت شده است كه يكى از فضلاى تابعين اصحاب رسول صلى الله عليه و آله چون سر مطهر حضرت سيد الشهداء عليه السّلام را در ميان آن جمع مشاهده كرد، مدت يك ماه از اهل و اولاد و اصحاب خود متوارى گشته و پنهان شد؛ چون او را يافتند و علت اختفايش را پرسيدند، گفت : آيا نمى بينيد كه چه خاك بر سر ما ريخته شد و چه مصيبت بزرگى بر ما نازل گرديد! بعد از آن اشعارى را آشناء نمود كه معنى اش چنين است : اى دختر زاده رسول خدا! مردم سر نازنين به خون آغشته ات را آوردند و اين عمل چنان است كه آشكارا و از روى عمد، رسول خدا را كشته باشند؛ تو را با لب تشنه شهيد نمودند كه نه ظاهر قرآن را در حق تو رعايت كردند و نه باطن آن را.
اينك مردم براى اظهار شادى در كشتن تو، الله اكبر مى گويند در حالى كه با كشتن تو، قول الله اكبر والا اله الا الله را كشته اند و اثرى از آن باقى نگذاشته اند.

بر گرفته از کتاب لهوف(سید بن طاووس)





نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:

[ 18 / 8 / 1391برچسب:,

] [ ] [ Iman ]

[ ]

مجله اینترنتی دانستنی ها ، عکس عاشقانه جدید ، اس ام اس های عاشقانه